جدول جو
جدول جو

معنی متعفن شدن - جستجوی لغت در جدول جو

متعفن شدن
بدبو شدن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَرْ / خُرْ دَ)
تعیین شدن. معلوم شدن: تا خادم نیکبخت معین شود. (اوصاف الاشراف ص 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستعفی شدن
تصویر مستعفی شدن
کناره گرفتن از کار کناره گیری کردن از شغل خود استعفا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصف شدن
تصویر متصف شدن
زابدار شدن فروزه دار گشتن صفتی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدین شدن
تصویر متدین شدن
دیندار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پایندان شدن عهده دار شدن متعهد شدن: جمیع مهمات سلطنت را متکفل شد، پایندان شدن ضامن شدن، مخارج کسی را بعهده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
زیور یافتن آراسته شدن زینت یافتن: ... بخطبه و سگه مبارک او متزین شود
فرهنگ لغت هوشیار
سربار شدن، یاد آور شدن مزاحم شدن، متذکر شدن: ... نولری و جانسن... معنی مشهور آنرا که (بهروز را) بهیچوجه متعرض نشده اند
فرهنگ لغت هوشیار
متنفر گردیدن شمانیدن کنیکیدن بیزار شدن رمیدن بیزار شدن نفرت داشتن رمیدن: قوت شاعره من سحر از فرط ملال متنفر شده از بنده گریزان میرفت. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
جایگیر شدن جای گزیدن جای گیر شدن جای گزیدن ثابت ماندن: بر سریر ملک و سلطنت متمکن شد، دارای مکنت و مال شدن، توانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
وطن گزیدن مقام کردن در جایی: تا ایشان مرفه الحال و فارغ البال درین طرف مقیم و متوطن شدند
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن، مطعون گردیدن (گشتن)، نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن: در آنچه نقل محض است تحریف و تغییری افتاده بود پیش اصحاب صناعت بقلت بضاعت مطعون نگردم
فرهنگ لغت هوشیار
متفق گردیدن یکی شدن همیوگشتن ساز وار شدن یکی شدن متحد شدن: آخر الامر بر آن متفق شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین شدن
تصویر معین شدن
هر نیزیدن، تعیین شدن، بر قرار شدن، معلوم شدن، آشکار گردیدن: (... تا خادم نیکبخت معین شود) (اوصاف الاشراف. 9)
فرهنگ لغت هوشیار
بست نشستن، پناهیدن پناه گرفتن در جایی پناه گرفتن: و حاکم آنجا نزوال که از امری گرج بود با بسی نفر از عظمای از ناوران و غلبه گرجیان در آن متحصن شده بودند، در مکانی مقدس بست نشستن: عده ای از اهالی در تلگرافخانه متحصن شدند
فرهنگ لغت هوشیار
کناره گیری کردن (ازشغل، مقام) ، استعفا دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موصوف شدن، صفتی را پذیرفتن، متصف گردیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافرهنگ شدن، فرهیخته شدن، پیش رفته شدن، مبادی آداب شدن، شهرنشین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بست نشستن، پناه گرفتن، پناه جویی کردن، پناه جستن، پناه بردن، تحصن کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عذر آوردن، معذور بودن، بهانه آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثروتمندشدن، دارا شدن، توانگر شدن، مستقر شدن، جای گرفتن، مقیم شدن، متمکن ماندن، توانمند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیزار شدن، مشمئز داشتن، دل زده شدن، منزجرشدن، نفور گشتن، نفرت پیدا کردن، رمیده شدن، فراری شدن، گریزان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن، مجاورشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مردن، درگذشتن، وفات یافتن، مرحوم شدن، به رحمت خدا رفتن، فوت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شگفت زده شدن، حیرت کردن، متحیر شدن، تعجب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن، اعتراض کردن، انتقاد کردن، به نقدکشیدن، مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن، مرتبطشدن، مربوط شدن، منتسب شدن، انتساب یافتن، آویخته شدن، آویزان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضامن شدن، کفیل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعیین شدن، برقرار شدن، مشخص شدن، معلوم شدن، آشکار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد